در دل هوای با تو بودن ؛در سر هوای تو را دیدن
بی تو روزهای من ؛ستوه و تنهایی؛بعد از تو پنجره غمگین است
بی تو چه میماند ؛غوغای خاطره ها و سرود سوگ من
بی تو خاطره هاو سراب دیدارت
بی تو سال من قرنی ؛ساعتم سالی است
شاید بعد ازمن خاطره ها میماند
بی تو هر آوازی یاد تو و دردپاییز است
بی تو فصل پاییز است
و این بی تو بودن یک حقیقت تلخ است که باید بپذیرم و من از این حقیقت تلخ نمی گریزم شاید می سازم وشاید می سوزم و شاید ................
اگر می توانستم مجازاتت کنم
از تو میخواستم,به اندازه ای که تو را دوست دارم
مرا دوست داشته باشی
وقتی دلت میگیره ..
وقتی دلت آواره میشه ..
وقتی هیچ سرپناهی نداری ..
وقتی احساس میکنی توو هفت آسمون یه ستاره نداری ..
وقتی می فهمی که دنیا با همه ی قشنگیهای زود گذرش فقط یه بازی بوده و تو بازیگرش ...
وقتی چشات پُر از اشک هست و یه شونه ی مهربون برا گریه کردن نداری ..
وقتی چشماتو می بندی و مرگ رو آرزو میکنی ..
او نوقت به دلت نگاه کن ، به خودت، به گذشته ات و به اتفاقها و عواملی که باعث این اتفاق شده اند نگاه کن ...
سعی کن حکمت زندگیت رو بفهمی ...
ببین در عوض چیزهایی که از دست دادی چی بدست آوردی ؟
اگر تونستی چیزهایی رو که بدست آوردی، ببینی،بفهمی و درک کنی ... اونوقت تو برنده ای
حتی اگر به ظاهر بزرگترین شکست زندگیت رو تجربه کرده باشی! چون با چیزهایی که بدست آوردی میتونی آینده ات رو با پایه های محکمتر بنا کنی ..
انگار از خودش دور شده بود، چشمهایش را بست و به یک عالمه ستاره ریزو درشت که در پشت چشمانش نقش بسته بود خیره شد، کاش می توانست دست داراز کند و یکی از آنهارا برای خودش بگیرد ...پلک که باز کرد ، دوباره او بود وتنهایی و دیوار های